این حادثه عجیب پرسشهایى را برمىانگیزد:
(1) چرا عمر در نوشتن وصیتنامه با پیامبر مخالفت کرد؟
(2) پیامبر (ص) به چه چیز مىخواست وصیت کند؟
(3) چرا پیامبر خدا على رغم مخالفت عمر آنچه مىخواست انجام نداد؟
(4) چگونه وصیت پیامبر (ص) براى امتباعث ایمنى از گمراهى است؟
بعضى از علماى حدیثبه سؤال اول به این گونه جواب مىدهند که آنچه را عمر،به مخالفتبا آن دعوت کرد این بود که چون پیامبر در حال احتضار بود،دلش به حال اوسوخت.وصیت کردن در آن ساعت مایه رنجبیشتر پیامبر بود و عمر خواست که پیامبر زیاد خود را به زحمت نیندازد!
پذیرفتن این توجیه واقعا مشکل است.
این مخالفتبه دلیل کم کردن زحمت پیامبر نبود
کجا مسلمانى مجاز است مسلمان دیگرى را-که در معرض موت قرار دارد-چه داراى مقام بزرگ باشد،یا کوچک از نوشتن وصیتنامهاش باز دارد؟و حال آن که مىداند وصیت کردن یکى از وظایف دینى است و از هر مسلمانى خواسته شده است تا آن را بیش از فرا رسیدن مرگش،آماده سازد.پیشتر روایتى که عبد الله فرزند عمر نقل کرده بود گذشت،پیامبر (ص) فرمود:«شخص مسلمان حق ندارد،دو شب را بخوابد مگر آن که وصیتنامهاش را در مورد آنچه متعلق به او است نوشته و در کنارش باشد.»البته بر هر مسلمانى بویژه بر بزرگان اسلام همچون عمر،واجب است تا برادر مسلمانش را در انجام تکلیف دینیش کمک کند،نه آن که او را از اقدام به آن عمل باز دارد.در اینجا وظیفه عمر در مقابل وصیت پیامبر (ص) دو برابر مىشود:
چه پیامبر تنها یک مسلمان نیستبلکه او سرور مسلمانان و پیامبر آنان است،پس بر عمر واجب است،تا نهایت کمک و یارى را براى انجام تکلیف پیامبر (ص) به آن حضرت بکند.بر عمر واجب است تا به پیامبر در اقدام به نوشتن وصیت نامهاش کمک کند،زیرا پیامبر مىگوید:وصیتش وسیله حفظ امت از گمراهى است،و پیامبر همواره در آنچه مىگوید صادق است.اگر وصیتش پشتوانهاى است در مقابل گمراهى،پس بر عمر واجب است تا همچون یک مسلمان برجسته علاقهمند به مصالح این امت از آنچه پیامبر (ص) اراده فرموده است، استقبال کند و بر دستیابى به این تضمینى که براى آینده مسلمانان ضرورى و لازم ستبىنهایتشادمان باشد.چه چیز براى این امت مهمتر از این است-در حالى که پیامبرش در آستانه جدایى است و با این جدایى وحى آسمانى قطع مىشود-که این امتبر نوشتهاى دسترسى داشته باشد که روشنگر راه او باشد و اورا از گمراهى و آشوب در آینده طولانى نگهدارى کند؟! ادامه مطلب...
از عبید الله بن عبد الله بن عتبة روایتشده است که ابن عباس گفت:
«وقتى که پیامبر خدا در حال احتضار بود،در آن خانه مردانى از جمله عمر بن خطاب بودند. پس،پیامبر (ص) فرمود;بیایید،براى شما نامهاى بنویسم تا پس از آن گمراه نشوید.پس او گفت:بیمارى بر پیامبر خدا غلبه کرده است!و شما قرآن دارید.کتاب خدا ما را بس است.پس، میان اهل خانه اختلاف افتاد و به خصومتبا یکدیگر پرداختند،بعضى مىگفتند بشتابید تا رسول خدا براى شما نامهاى بنویسد که هرگز پس از او گمراه نشوید.و بعضى دیگر همان حرف عمر را مىزدند!
پس چون سخن بیهوده و اختلاف نزد پیامبر زیاد شد،رسول خدا فرمود:برخیزید!این بود که ابن عباس مىگفت:«براستى مصیبت;بزرگترین مصیبت آن گاه شد که اختلاف و سر و صداى آنان میان رسول خدا و آن نامهاى که مىخواستبراى آنان بنویسد،فاصله انداخت و مانع شد» (14) .
ابن سعد در طبقات نقل کرده است که جابر بن عبد الله انصارى گفت:«چونپیامبر خدا بیمار شد-آن بیماریى که در اثر آن وفات یافت-کاغذى طلبید تا براى امتش چیزى بنویسد که نه گمراه شوند و نه (بعد از آن حضرت) یکدیگر را نسبتبه گمراهى دهند،میان حاضران در خانه سخنانى رد و بدل شد و مشاجره در گرفت و عمر سخنى گفت،پیامبر او را بیرون کرد» (15) .
و از زید بن اسلم،و او از پدرش،از قول عمر بن خطاب نقل کرده است که عمر گفت:«ما نزد پیامبر بودیم،و بین ما و زنان پیامبر پردهاى آویخته بود.پس،پیامبر خدا فرمود:مرا با هفت مشک آب غسل دهید و کاغذ و دواتى برایم بیاورید تا چیزى براى شما بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید.زنها گفتند:آنچه پیامبر نیاز دارد حاضر کنید. (عمر مىگوید:) پس،من گفتم:شما ساکتباشید که شما همسران او هستید.وقتى که او بیمار شود چشمهایتان را مىفشارید و اشک مىریزید و هنگامى که سالم استبه گردنش مىچسبید.آن گاه پیامبر فرمود آنان از شما بهترند» (16) .